نمایش نتایج: از 1 به 27 از 27

موضوع: خودمم خسته شدم از حرفای تکراری دیگه!

2739
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2021
    شماره عضویت
    46151
    نوشته ها
    121
    تشکـر
    15
    تشکر شده 18 بار در 17 پست
    میزان امتیاز
    4

    خودمم خسته شدم از حرفای تکراری دیگه!

    سلام به همه .
    واقعا نمیدونم چی بگم دیگه

    فقط امشب حالم خیلی بدتراز همیشه بود.
    جوری ک بعداز این همه سختی بعداز سالها امشب اشکام در اومد دارم گریه میکنم . بالاخره گریه کردم .ب قولی کاسه صبرم دیگه سر اومد.

    دلم داره میترکه . هرچی فکر کردم هیچ کس نداشتم ک بخوام باهاش حرف بزنم که بخواد ارومم کنه .‌..
    تو تاپیکای قبلی راجب مشکلاتم با خانواده گفتم .
    پس دیگه الان جاش نیست ک بزنم باز .

    بارها ب خودکشی فکر کردم ! ولی نشد ! نتونستم !

    بارها تلاش کردم خوب بشم ! ولی نشد .

    من یه دخترم بدون هیچ پشتوانه و کمکی .
    خسته شدم واسه هر چیز کوچیکی التماس خانوادم کنم ولی اخرشم با فهاشی جوابمو بدن!

    هرچی میگذره احساس میکنم خیلییی افسرده تراز قبل دارم میشم !

    با اینکه پشت کنکوری هستم . ولی هیچی از درسا حالیم نمیشه .

    نمیتونم رو درسم تمرکز کنم . از اونبر هم دیگه زمانی ندارم !

    خدایا من چکار کنم😔
    چکار کنم دیگه طاقت این مدل زندگی کردنو ندارم 😔
    بخداااا هیچ کس نمیفهمه چقدر درد دارم . هیچ کس نمیفهمه چقد سخته زندانی بودن .

    چقد سخته هیچ کسو نداشتن

    ب هر دعا و راز و نیازی رو اوردم ولی جواب نگرفتم 😔چرا هیچ کس منو دوست نداره!
    چرا واقعا😢

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2021
    شماره عضویت
    46138
    نوشته ها
    82
    تشکـر
    10
    تشکر شده 35 بار در 27 پست
    میزان امتیاز
    4

    پاسخ : خودمم خسته شدم از حرفای تکراری دیگه!

    به نام خدا




    سلام
    البته من حرفایی که باید بهتون میزدم رو زدم
    فقط خواستم بگم اون کتابی که توی اون تاپیک معرفی کردم باعث شد یبار دیگه خودم کتاب رو مرور کنم
    واقعا مطالبش کمک دهنده است ، برای من که بوده و هست
    و بنظرم برای شما هم میتونه باشه ، 112 صفحه است کلا
    کتاب "راز های موفقیت (یادداشت هایی از یک دوست)" از انتونی رابینز (ترجمه علی اکبر قاری نیت)
    چند تا صفحه اش رو هم توی همون تاپیک گذاشتم میتونید مطالعه کنید
    چیزی که تا الا باید فهمیده باشین اینه که کسی به غیر از خودتون نمیتونه حالتون رو تغییر بده


    موفق باشید
    یا علی

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2019
    شماره عضویت
    40068
    نوشته ها
    189
    تشکـر
    14
    تشکر شده 58 بار در 50 پست
    میزان امتیاز
    6

    پاسخ : خودمم خسته شدم از حرفای تکراری دیگه!

    سلام خانم
    ما شرایط شما رو خوب درک می کنیم ولی خب چه کاری از دست ما بر میاد؟ متاسفانه مشکلات زندگی رو نمیشه با چند تا ترفند ساده حل کرد. همه ما شرایط مشابهی داشته ایم ولی برای شما الآن حادتره. اگه بتونی این چند وقت رو تحمل کنی و درس بخونی تا دانشگاه قبول بشی بهت قول میدم خیلی از این مسائلت سبکتر میشه. البته حل نمیشه ولی قابل مدیریت میشه.
    قبولی در دانشگاه هم این روزا کار چندان سختی نیست. با کمی خوندن قبول میشی.
    سعی کن همین وقت باقیمونده رو تا جای ممکن رو درست بذاری و از چیزای دیگه ت بزن.
    هم راحتتر میشی هم دانشگاه قبول میشی. درس خوندن واقعا نعمت عجیبیه مخصوصا برا کسایی که می خوان از دنیای دور و برشون خلاص شن.
    مشکلاتو اگر نمیشه حل کرد میشه نادیده گرفت. این جمله مولا علی علیه السلامه: «مومن نیمیش تحمله نیمیش نادیده گرفتن».
    انشالله موفق و آروم بشی.

  4. کاربران زیر از ماجراجو بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 4


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    27944
    نوشته ها
    4,023
    تشکـر
    3,916
    تشکر شده 2,513 بار در 1,691 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : خودمم خسته شدم از حرفای تکراری دیگه!

    نقل قول نوشته اصلی توسط Nastaran90 نمایش پست ها
    سلام به همه .
    واقعا نمیدونم چی بگم دیگه

    فقط امشب حالم خیلی بدتراز همیشه بود.
    جوری ک بعداز این همه سختی بعداز سالها امشب اشکام در اومد دارم گریه میکنم . بالاخره گریه کردم .ب قولی کاسه صبرم دیگه سر اومد.

    دلم داره میترکه . هرچی فکر کردم هیچ کس نداشتم ک بخوام باهاش حرف بزنم که بخواد ارومم کنه .‌..
    تو تاپیکای قبلی راجب مشکلاتم با خانواده گفتم .
    پس دیگه الان جاش نیست ک بزنم باز .

    بارها ب خودکشی فکر کردم ! ولی نشد ! نتونستم !

    بارها تلاش کردم خوب بشم ! ولی نشد .

    من یه دخترم بدون هیچ پشتوانه و کمکی .
    خسته شدم واسه هر چیز کوچیکی التماس خانوادم کنم ولی اخرشم با فهاشی جوابمو بدن!

    هرچی میگذره احساس میکنم خیلییی افسرده تراز قبل دارم میشم !

    با اینکه پشت کنکوری هستم . ولی هیچی از درسا حالیم نمیشه .

    نمیتونم رو درسم تمرکز کنم . از اونبر هم دیگه زمانی ندارم !

    خدایا من چکار کنم
    چکار کنم دیگه طاقت این مدل زندگی کردنو ندارم
    بخداااا هیچ کس نمیفهمه چقدر درد دارم . هیچ کس نمیفهمه چقد سخته زندانی بودن .

    چقد سخته هیچ کسو نداشتن

    ب هر دعا و راز و نیازی رو اوردم ولی جواب نگرفتم چرا هیچ کس منو دوست نداره!
    چرا واقعا
    سلام

    جالبه یعنی با این همه ناراحتی تا حالا گریه نکرده بودین؟!
    خب پس معلومه که این باعث میشه افسرده بشین چون فشار زیادی رو فکر و روحتون میاد مخصوصا که درسم میخونید.

    ببینید گریه کردن که دیگه گناه نیست که بخواید مانعش بشید، هر وقت دلتون گرفت میتونید گریه کنید و تا حدی به آرامش برسید.

    این مشکلاتی که دارید و امروزه اکثر مردم دارن به روش زندگیامون مربوط میشه، اگه روش زندگیمونو درست کنیم این ناراحتیها و افسردگیها از بین میرن.

  6. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2021
    شماره عضویت
    46151
    نوشته ها
    121
    تشکـر
    15
    تشکر شده 18 بار در 17 پست
    میزان امتیاز
    4

    پاسخ : خودمم خسته شدم از حرفای تکراری دیگه!

    نقل قول نوشته اصلی توسط AminCOD نمایش پست ها
    به نام خدا




    سلام
    البته من حرفایی که باید بهتون میزدم رو زدم
    فقط خواستم بگم اون کتابی که توی اون تاپیک معرفی کردم باعث شد یبار دیگه خودم کتاب رو مرور کنم
    واقعا مطالبش کمک دهنده است ، برای من که بوده و هست
    و بنظرم برای شما هم میتونه باشه ، 112 صفحه است کلا
    کتاب "راز های موفقیت (یادداشت هایی از یک دوست)" از انتونی رابینز (ترجمه علی اکبر قاری نیت)
    چند تا صفحه اش رو هم توی همون تاپیک گذاشتم میتونید مطالعه کنید
    چیزی که تا الا باید فهمیده باشین اینه که کسی به غیر از خودتون نمیتونه حالتون رو تغییر بده


    موفق باشید
    یا علی
    اون یه نفر دیگه بوده تاپیک‌زده بوده منم یه نفر دیگمشما ب یکی دیگه گفتید و توضیح دادید

  7. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2021
    شماره عضویت
    46151
    نوشته ها
    121
    تشکـر
    15
    تشکر شده 18 بار در 17 پست
    میزان امتیاز
    4

    پاسخ : خودمم خسته شدم از حرفای تکراری دیگه!

    نقل قول نوشته اصلی توسط Experience نمایش پست ها
    سلام

    جالبه یعنی با این همه ناراحتی تا حالا گریه نکرده بودین؟!
    خب پس معلومه که این باعث میشه افسرده بشین چون فشار زیادی رو فکر و روحتون میاد مخصوصا که درسم میخونید.

    ببینید گریه کردن که دیگه گناه نیست که بخواید مانعش بشید، هر وقت دلتون گرفت میتونید گریه کنید و تا حدی به آرامش برسید.

    این مشکلاتی که دارید و امروزه اکثر مردم دارن به روش زندگیامون مربوط میشه، اگه روش زندگیمونو درست کنیم این ناراحتیها و افسردگیها از بین میرن.

    ن گریه نمیکردم . تحمل میکردم . ولی دیگه دیشب حالم خیلی بد بود نتونستم تحمل کنم ..

  8. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2021
    شماره عضویت
    46138
    نوشته ها
    82
    تشکـر
    10
    تشکر شده 35 بار در 27 پست
    میزان امتیاز
    4

    پاسخ : خودمم خسته شدم از حرفای تکراری دیگه!

    به نام خدا




    سلام مجدد
    میدونم کتاب رو توی تاپیک یه نفر دیگه معرفی کردم
    ولی قبلا توی دو تا از تاپیک های شما حرفم رو زدم بهتون
    ولی خب ظاهرا ندیدین
    با حرفای Experience هم کاملا موافقم

  9. کاربران زیر از AminCOD بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  10. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2019
    شماره عضویت
    42552
    نوشته ها
    266
    تشکـر
    2,650
    تشکر شده 119 بار در 67 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : خودمم خسته شدم از حرفای تکراری دیگه!

    گریه دوای خیلی از درد هاست
    متاسفانه درک کردن همدیگه واسه بعضی خانواده ها و درک کردن فرزند واسه برخی والدین سخته !
    بهتره کنار بیاید و به خودتون آسیب نزنید
    دنبال تغیر نگرش خودتون به زندگی و دنیا و شرایط باشید
    این طوری بهتر میشه نفس کشید

  11. کاربران زیر از sssssalar بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  12. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2020
    شماره عضویت
    42765
    نوشته ها
    303
    تشکـر
    89
    تشکر شده 74 بار در 57 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : خودمم خسته شدم از حرفای تکراری دیگه!

    نقل قول نوشته اصلی توسط Nastaran90 نمایش پست ها
    سلام به همه .
    واقعا نمیدونم چی بگم دیگه

    فقط امشب حالم خیلی بدتراز همیشه بود.
    جوری ک بعداز این همه سختی بعداز سالها امشب اشکام در اومد دارم گریه میکنم . بالاخره گریه کردم .ب قولی کاسه صبرم دیگه سر اومد.

    دلم داره میترکه . هرچی فکر کردم هیچ کس نداشتم ک بخوام باهاش حرف بزنم که بخواد ارومم کنه .‌..
    تو تاپیکای قبلی راجب مشکلاتم با خانواده گفتم .
    پس دیگه الان جاش نیست ک بزنم باز .

    بارها ب خودکشی فکر کردم ! ولی نشد ! نتونستم !

    بارها تلاش کردم خوب بشم ! ولی نشد .

    من یه دخترم بدون هیچ پشتوانه و کمکی .
    خسته شدم واسه هر چیز کوچیکی التماس خانوادم کنم ولی اخرشم با فهاشی جوابمو بدن!

    هرچی میگذره احساس میکنم خیلییی افسرده تراز قبل دارم میشم !

    با اینکه پشت کنکوری هستم . ولی هیچی از درسا حالیم نمیشه .

    نمیتونم رو درسم تمرکز کنم . از اونبر هم دیگه زمانی ندارم !

    خدایا من چکار کنم
    چکار کنم دیگه طاقت این مدل زندگی کردنو ندارم
    بخداااا هیچ کس نمیفهمه چقدر درد دارم . هیچ کس نمیفهمه چقد سخته زندانی بودن .

    چقد سخته هیچ کسو نداشتن

    ب هر دعا و راز و نیازی رو اوردم ولی جواب نگرفتم چرا هیچ کس منو دوست نداره!
    چرا واقعا
    من میفهمم چقدر درد دارید چون منم دقیقا همین دردا رو دارم. با یه خانواده ی روانی زندگی (!) می کنم. :/

  13. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2021
    شماره عضویت
    46151
    نوشته ها
    121
    تشکـر
    15
    تشکر شده 18 بار در 17 پست
    میزان امتیاز
    4

    پاسخ : خودمم خسته شدم از حرفای تکراری دیگه!

    نقل قول نوشته اصلی توسط RRR00 نمایش پست ها
    من میفهمم چقدر درد دارید چون منم دقیقا همین دردا رو دارم. با یه خانواده ی روانی زندگی (!) می کنم. :/
    هعیییی تنها راهش تحمله . تا ببینیم کی خدا یه نگاهی هم ب ما میندازه

  14. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2020
    شماره عضویت
    42765
    نوشته ها
    303
    تشکـر
    89
    تشکر شده 74 بار در 57 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : خودمم خسته شدم از حرفای تکراری دیگه!

    نقل قول نوشته اصلی توسط Nastaran90 نمایش پست ها
    هعیییی تنها راهش تحمله . تا ببینیم کی خدا یه نگاهی هم ب ما میندازه
    من دیگه از خدا قطع امید کردم. خدا همونطور که خودش میگه از نظر خودش پدر و مادرا معصومند و دعا و نفرینشون درجا مستجابه و همیشه حق با اوناست. :/

  15. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2021
    شماره عضویت
    46138
    نوشته ها
    82
    تشکـر
    10
    تشکر شده 35 بار در 27 پست
    میزان امتیاز
    4

    پاسخ : خودمم خسته شدم از حرفای تکراری دیگه!

    به نام خدا



    سلام

    جا داره بگم پدر و مادر ها معصوم نیستن فقط حق بزرگی گردن ما دارن که ما رو موظف میکنه بهشون احترام بزاریم و به حرف هاشون گوش بدیم
    پیشنهاد میکنم شما هم یه تاپیک بزنید و مشکلتون با خونوادتون رو مطرح کنید
    تا دوستان انجمن کمک کنن مشکلتون حل بشه و ببینن این وسط حرف ها و کار های شما غیر منطقیه یا حرف ها و کار های اونا

    موفق باشد

  16. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2020
    شماره عضویت
    42765
    نوشته ها
    303
    تشکـر
    89
    تشکر شده 74 بار در 57 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : خودمم خسته شدم از حرفای تکراری دیگه!

    نقل قول نوشته اصلی توسط AminCOD نمایش پست ها
    به نام خدا



    سلام

    جا داره بگم پدر و مادر ها معصوم نیستن فقط حق بزرگی گردن ما دارن که ما رو موظف میکنه بهشون احترام بزاریم و به حرف هاشون گوش بدیم
    پیشنهاد میکنم شما هم یه تاپیک بزنید و مشکلتون با خونوادتون رو مطرح کنید
    تا دوستان انجمن کمک کنن مشکلتون حل بشه و ببینن این وسط حرف ها و کار های شما غیر منطقیه یا حرف ها و کار های اونا

    موفق باشد
    قبلا کلی تاپیک زدم. فایده ای نداشته. :/

  17. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2021
    شماره عضویت
    46138
    نوشته ها
    82
    تشکـر
    10
    تشکر شده 35 بار در 27 پست
    میزان امتیاز
    4

    پاسخ : خودمم خسته شدم از حرفای تکراری دیگه!

    به نام خدا



    مجددا سلام
    خب البته الان با بقیه تاپیک ها فرق داره ، چون بالاخره زمان گذشته
    میشه بگی الان چه چیزی ذهنتون رو گرفته که نمیتونید از فکرش بیاید بیرون و آروم بشین؟
    یعنی چی باعث میشه اینطور فکر کنید و چه چیزی اعصابتون رو خرد کرده یا میکنه؟
    کدوم رفتار و حرفای پدر و مادرتون براتون غیر قابل تحمله؟
    چه انتظاراتی از پدر و مادرتون دارین و اون ها چه انتظاراتی دارن؟

  18. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2020
    شماره عضویت
    42765
    نوشته ها
    303
    تشکـر
    89
    تشکر شده 74 بار در 57 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : خودمم خسته شدم از حرفای تکراری دیگه!

    نقل قول نوشته اصلی توسط AminCOD نمایش پست ها
    به نام خدا



    مجددا سلام
    خب البته الان با بقیه تاپیک ها فرق داره ، چون بالاخره زمان گذشته
    میشه بگی الان چه چیزی ذهنتون رو گرفته که نمیتونید از فکرش بیاید بیرون و آروم بشین؟
    یعنی چی باعث میشه اینطور فکر کنید و چه چیزی اعصابتون رو خرد کرده یا میکنه؟
    کدوم رفتار و حرفای پدر و مادرتون براتون غیر قابل تحمله؟
    چه انتظاراتی از پدر و مادرتون دارین و اون ها چه انتظاراتی دارن؟
    ۱- فکر این که چرا تنها کسایی که باهاشون در ارتباطم با من مثل یک آشغال رفتار می کنند؟ مگه من چکارشون کردم؟ کیشونو کشتم؟
    ۲- فکر این که چرا من انقدر وسواس انتخاب شدید دارم و چرا نمیتونم درمانش کنم؟
    ۳- فکر این که چرا من مجبورم با اشتباهی که کردم ۵ سال زجر بکشم و رشته ی دانشگاهی ای رو که ازش متنفرم رو بخونم؟
    ۴- چرا هیچ کس منو نمی فهمه؟ چرا هیچ کس منو جدی نمیگیره؟ چرا هر کس رفتارای منو میبینه یه ذره به مغزش فشار نمیاره تا دلیلشونو پیدا کنه و ساده ترین قضاوت رو انتخاب میکنه؟
    ۵- این که می خواند هر چی اونا گفتم بگم چشم وگرنه از بدترین فشارها و تهدیدا استفاده می کنند.
    ۶- انتظار دارم آدم باشند و احترام بگذارند به من و شخصیتم و علایقم و انتخاب هام و بفهمند که من وسواس شدید انتخاب دارم و انقدر به من سرکوفت نزنند و تهدیدم نکنند.
    ۷- اون ها هم انتظار دارند که اولا من خود به خود مشکلات روحیم مثل وسواس انتخابم خوب بشه ثانیا دقیقا شخصیتم و رفتارها و انتخاب ها و علایقم همون چیزی باشه که اونا می خواند.

  19. کاربران زیر از RRR00 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  20. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2021
    شماره عضویت
    46138
    نوشته ها
    82
    تشکـر
    10
    تشکر شده 35 بار در 27 پست
    میزان امتیاز
    4

    پاسخ : خودمم خسته شدم از حرفای تکراری دیگه!

    به نام خدا


    سلام

    خیلی خوب داریم به جا های خوبی میرسیم
    فقط اولش اگه میشه یه کمی از خودتون توضیح بدین
    دختر هستین یا پسر؟چند سالتونه؟
    حالا اگه میشه حرف هاتون رو لطف کنید یکم بیشتر توضیح بدین...و اگه میشه بر ای هر کدوم یه مثال بزنید
    اینکه میگید با من مثل آشغال رفتار میکنن منظورتون چیه؟ میشه یکیشو مثلا بگید؟
    وسواستون فکریه یا عملی ؟ یعنی فکرتون درگیره یا نه توی عملتون هم تاثیر گذاشته (یکی از مثال هاش اینکه اگه دست راستتون رو بخارونید ، دست چپون رو هم باید بخارونید)؟
    اینطور که معلومه شما هم انتخاب رشته اشتباه داشتین...خودمم داشتم... البته من دبیرستان بود ولی مال شما ظاهرا دانشگاهه...متاسفانه چیزیه که منم سرش اعصابم خیلی خورد شد ولی خب الان دیگه درست شده تقریبا
    میتونم بپرسم چه رشته میخواستین و الان مجبورین چه رشته ای بخونید؟
    اینکه کسی شما رو جدی نمیگیره بحثش جداس...ولی لطفا یه مثال بزنید تا بهتر بفهمیم چی میگید
    و اینی هم که میگید چرا به مغزشون فشار نمیارن تا دلیل رو بفهمن یا کسی منو نمیفهمه....چون حدس میزنم تو سن و سال خودم باشید...باید بگم یه چیز طبیعیه..خونواده شما با شما اختلاف سن دارن...در واقع از دو نسل متفاوت هستین... پس انتظار درک کامل نداشته باشید...و یه ویژگی بدی که همسن و سال های من و شما داریم اینه که انتظار داریم دیگران مخصوصا پدر و مادرمون از رفتارمون بفهمن چمونه...در حالی که راحت میتونیم حرف بزنیمو مشکل یا مسئلمون رو بیان کنیم...آدما از رفتار صد تا برداشت میکنن و از حرف یه برداشت...پس راهکار تقریبا ساده است سعی کنید بیشتر حرف بزنید
    ولی با این حال برای این هم اگه میشه یه مثال بزنید
    میگید از تهدید استفاده میکنن در مورد کار هایی که ازتون می خوان...خب میشه بگید چی بهتون گفتن که نگفتین چشم و چه تهدیدی کردن؟
    در مورد انتظارتون سوال دارم...تا حالا بهشون در مورد علایقتون گفتین یا در مورد انتخاب هاتون؟ یعنی نشستین بگین پدر و مادر من در این موضوع این ها علایق من هستن و این ها هم انتخاب های من...البته نه اینکه به صورت دعوا مانند بخواین بگید مثلا بگید "مگه صد بار نگفتم من اونو دوس دارم اینو نمیخوام" اینطوری تاثیر منفی اش بیشتر از مثبتشه
    با این حال بازم میگم...برای این هم یه مثال بزنید لطفا
    و میگین درک نمیکنن که وسواس دارم...این خیلی بده که خودتونو بیمار در نظر بگیرید...نمیگم ندارید ولی نباید اینطور بگین که من وسواس دارم چرا درک نمیکنن...عین این میمونه کسی که سرطان داره هر کاری دلش خواست بکنه بعد بگه من سرطان دارم چرا بهم گیر میدین؟...البته نمیگم شما هر کاری دلتون می خواد می کنید منظورم اینه که دنبال ترحم نباشید
    اگه واقعا میدونید که وسواس دارید قشنگ به خونوادتون بگید و با هم برای درمانش اقدام کنید
    یا اگه نمی خواید به اون ها بگید (که البته من میگم بگید بهتره) میتونید خودتون برید مشاوره و درستش کنید و مطمئن باشید پدر و مادرتون هم انتظار ندارن بیماری خود به خود خوب بشه...بنظرم شما این موضوع رو درست بهشون نگفتین و همین باعث شده فکر کنن ادا در میارید و بیمار نیستید
    و مورد اخر هم باید بگم که بالاخره هر پدر و مادری دوست داره بچشون مطابق میلشون رفتار کنه که البته ممکن نیست ولی ما جوونا هم باید با زبون خوب باشون صحبت کنیم و اون ها رو قانع کنیم...باز هم میگم هر چقدر آروم تر و منطقی تر صحبت کنید نتیجه بیشتری میگیرید
    در این مورد هم یه مثال بزنید تا تا بهتر بفهمیم و بتونیم کمکتون کنیم




    یا علی

  21. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2020
    شماره عضویت
    42765
    نوشته ها
    303
    تشکـر
    89
    تشکر شده 74 بار در 57 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : خودمم خسته شدم از حرفای تکراری دیگه!

    نقل قول نوشته اصلی توسط AminCOD نمایش پست ها
    به نام خدا


    سلام

    خیلی خوب داریم به جا های خوبی میرسیم
    فقط اولش اگه میشه یه کمی از خودتون توضیح بدین
    دختر هستین یا پسر؟چند سالتونه؟
    حالا اگه میشه حرف هاتون رو لطف کنید یکم بیشتر توضیح بدین...و اگه میشه بر ای هر کدوم یه مثال بزنید
    اینکه میگید با من مثل آشغال رفتار میکنن منظورتون چیه؟ میشه یکیشو مثلا بگید؟
    وسواستون فکریه یا عملی ؟ یعنی فکرتون درگیره یا نه توی عملتون هم تاثیر گذاشته (یکی از مثال هاش اینکه اگه دست راستتون رو بخارونید ، دست چپون رو هم باید بخارونید)؟
    اینطور که معلومه شما هم انتخاب رشته اشتباه داشتین...خودمم داشتم... البته من دبیرستان بود ولی مال شما ظاهرا دانشگاهه...متاسفانه چیزیه که منم سرش اعصابم خیلی خورد شد ولی خب الان دیگه درست شده تقریبا
    میتونم بپرسم چه رشته میخواستین و الان مجبورین چه رشته ای بخونید؟
    اینکه کسی شما رو جدی نمیگیره بحثش جداس...ولی لطفا یه مثال بزنید تا بهتر بفهمیم چی میگید
    و اینی هم که میگید چرا به مغزشون فشار نمیارن تا دلیل رو بفهمن یا کسی منو نمیفهمه....چون حدس میزنم تو سن و سال خودم باشید...باید بگم یه چیز طبیعیه..خونواده شما با شما اختلاف سن دارن...در واقع از دو نسل متفاوت هستین... پس انتظار درک کامل نداشته باشید...و یه ویژگی بدی که همسن و سال های من و شما داریم اینه که انتظار داریم دیگران مخصوصا پدر و مادرمون از رفتارمون بفهمن چمونه...در حالی که راحت میتونیم حرف بزنیمو مشکل یا مسئلمون رو بیان کنیم...آدما از رفتار صد تا برداشت میکنن و از حرف یه برداشت...پس راهکار تقریبا ساده است سعی کنید بیشتر حرف بزنید
    ولی با این حال برای این هم اگه میشه یه مثال بزنید
    میگید از تهدید استفاده میکنن در مورد کار هایی که ازتون می خوان...خب میشه بگید چی بهتون گفتن که نگفتین چشم و چه تهدیدی کردن؟
    در مورد انتظارتون سوال دارم...تا حالا بهشون در مورد علایقتون گفتین یا در مورد انتخاب هاتون؟ یعنی نشستین بگین پدر و مادر من در این موضوع این ها علایق من هستن و این ها هم انتخاب های من...البته نه اینکه به صورت دعوا مانند بخواین بگید مثلا بگید "مگه صد بار نگفتم من اونو دوس دارم اینو نمیخوام" اینطوری تاثیر منفی اش بیشتر از مثبتشه
    با این حال بازم میگم...برای این هم یه مثال بزنید لطفا
    و میگین درک نمیکنن که وسواس دارم...این خیلی بده که خودتونو بیمار در نظر بگیرید...نمیگم ندارید ولی نباید اینطور بگین که من وسواس دارم چرا درک نمیکنن...عین این میمونه کسی که سرطان داره هر کاری دلش خواست بکنه بعد بگه من سرطان دارم چرا بهم گیر میدین؟...البته نمیگم شما هر کاری دلتون می خواد می کنید منظورم اینه که دنبال ترحم نباشید
    اگه واقعا میدونید که وسواس دارید قشنگ به خونوادتون بگید و با هم برای درمانش اقدام کنید
    یا اگه نمی خواید به اون ها بگید (که البته من میگم بگید بهتره) میتونید خودتون برید مشاوره و درستش کنید و مطمئن باشید پدر و مادرتون هم انتظار ندارن بیماری خود به خود خوب بشه...بنظرم شما این موضوع رو درست بهشون نگفتین و همین باعث شده فکر کنن ادا در میارید و بیمار نیستید
    و مورد اخر هم باید بگم که بالاخره هر پدر و مادری دوست داره بچشون مطابق میلشون رفتار کنه که البته ممکن نیست ولی ما جوونا هم باید با زبون خوب باشون صحبت کنیم و اون ها رو قانع کنیم...باز هم میگم هر چقدر آروم تر و منطقی تر صحبت کنید نتیجه بیشتری میگیرید
    در این مورد هم یه مثال بزنید تا تا بهتر بفهمیم و بتونیم کمکتون کنیم




    یا علی
    جواب دادن به این سوالات هیچ فایده ای برای من نداشته و نخواهد داشت. آخرش با چهار تا نصیحت و تحقیر سر و تهش هم میاد.

  22. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2021
    شماره عضویت
    46138
    نوشته ها
    82
    تشکـر
    10
    تشکر شده 35 بار در 27 پست
    میزان امتیاز
    4

    پاسخ : خودمم خسته شدم از حرفای تکراری دیگه!

    به نام خدا



    والا من نمی خوام تحقیرت کنم یا نصیحت کنم
    قصدم کمکه
    ممنون میشم به سوالا جواب بدی

  23. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2020
    شماره عضویت
    42765
    نوشته ها
    303
    تشکـر
    89
    تشکر شده 74 بار در 57 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : خودمم خسته شدم از حرفای تکراری دیگه!

    نقل قول نوشته اصلی توسط AminCOD نمایش پست ها
    به نام خدا



    والا من نمی خوام تحقیرت کنم یا نصیحت کنم
    قصدم کمکه
    ممنون میشم به سوالا جواب بدی
    قبلا تا دلتون بخواد تاپیک زدم. هیچ کس کاری جز نصیحت و دست انداختن و تحقیر کردن بلد نیست. حتی همون مشاورای پر ادعای پولدار.

  24. بالا | پست 20

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2021
    شماره عضویت
    46138
    نوشته ها
    82
    تشکـر
    10
    تشکر شده 35 بار در 27 پست
    میزان امتیاز
    4

    پاسخ : خودمم خسته شدم از حرفای تکراری دیگه!

    پس خدا رو شکر که من نه مشاورم نه پر ادعا و نه پولدار
    اگه دلتون نمیخواد...منم دوست ندارم شما رو اذیت کنم
    ولی ممنون میشم بگید

  25. کاربران زیر از AminCOD بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  26. بالا | پست 21

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2020
    شماره عضویت
    42765
    نوشته ها
    303
    تشکـر
    89
    تشکر شده 74 بار در 57 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : خودمم خسته شدم از حرفای تکراری دیگه!

    نقل قول نوشته اصلی توسط AminCOD نمایش پست ها
    به نام خدا


    سلام

    خیلی خوب داریم به جا های خوبی میرسیم
    فقط اولش اگه میشه یه کمی از خودتون توضیح بدین
    دختر هستین یا پسر؟چند سالتونه؟
    حالا اگه میشه حرف هاتون رو لطف کنید یکم بیشتر توضیح بدین...و اگه میشه بر ای هر کدوم یه مثال بزنید
    اینکه میگید با من مثل آشغال رفتار میکنن منظورتون چیه؟ میشه یکیشو مثلا بگید؟
    وسواستون فکریه یا عملی ؟ یعنی فکرتون درگیره یا نه توی عملتون هم تاثیر گذاشته (یکی از مثال هاش اینکه اگه دست راستتون رو بخارونید ، دست چپون رو هم باید بخارونید)؟
    اینطور که معلومه شما هم انتخاب رشته اشتباه داشتین...خودمم داشتم... البته من دبیرستان بود ولی مال شما ظاهرا دانشگاهه...متاسفانه چیزیه که منم سرش اعصابم خیلی خورد شد ولی خب الان دیگه درست شده تقریبا
    میتونم بپرسم چه رشته میخواستین و الان مجبورین چه رشته ای بخونید؟
    اینکه کسی شما رو جدی نمیگیره بحثش جداس...ولی لطفا یه مثال بزنید تا بهتر بفهمیم چی میگید
    و اینی هم که میگید چرا به مغزشون فشار نمیارن تا دلیل رو بفهمن یا کسی منو نمیفهمه....چون حدس میزنم تو سن و سال خودم باشید...باید بگم یه چیز طبیعیه..خونواده شما با شما اختلاف سن دارن...در واقع از دو نسل متفاوت هستین... پس انتظار درک کامل نداشته باشید...و یه ویژگی بدی که همسن و سال های من و شما داریم اینه که انتظار داریم دیگران مخصوصا پدر و مادرمون از رفتارمون بفهمن چمونه...در حالی که راحت میتونیم حرف بزنیمو مشکل یا مسئلمون رو بیان کنیم...آدما از رفتار صد تا برداشت میکنن و از حرف یه برداشت...پس راهکار تقریبا ساده است سعی کنید بیشتر حرف بزنید
    ولی با این حال برای این هم اگه میشه یه مثال بزنید
    میگید از تهدید استفاده میکنن در مورد کار هایی که ازتون می خوان...خب میشه بگید چی بهتون گفتن که نگفتین چشم و چه تهدیدی کردن؟
    در مورد انتظارتون سوال دارم...تا حالا بهشون در مورد علایقتون گفتین یا در مورد انتخاب هاتون؟ یعنی نشستین بگین پدر و مادر من در این موضوع این ها علایق من هستن و این ها هم انتخاب های من...البته نه اینکه به صورت دعوا مانند بخواین بگید مثلا بگید "مگه صد بار نگفتم من اونو دوس دارم اینو نمیخوام" اینطوری تاثیر منفی اش بیشتر از مثبتشه
    با این حال بازم میگم...برای این هم یه مثال بزنید لطفا
    و میگین درک نمیکنن که وسواس دارم...این خیلی بده که خودتونو بیمار در نظر بگیرید...نمیگم ندارید ولی نباید اینطور بگین که من وسواس دارم چرا درک نمیکنن...عین این میمونه کسی که سرطان داره هر کاری دلش خواست بکنه بعد بگه من سرطان دارم چرا بهم گیر میدین؟...البته نمیگم شما هر کاری دلتون می خواد می کنید منظورم اینه که دنبال ترحم نباشید
    اگه واقعا میدونید که وسواس دارید قشنگ به خونوادتون بگید و با هم برای درمانش اقدام کنید
    یا اگه نمی خواید به اون ها بگید (که البته من میگم بگید بهتره) میتونید خودتون برید مشاوره و درستش کنید و مطمئن باشید پدر و مادرتون هم انتظار ندارن بیماری خود به خود خوب بشه...بنظرم شما این موضوع رو درست بهشون نگفتین و همین باعث شده فکر کنن ادا در میارید و بیمار نیستید
    و مورد اخر هم باید بگم که بالاخره هر پدر و مادری دوست داره بچشون مطابق میلشون رفتار کنه که البته ممکن نیست ولی ما جوونا هم باید با زبون خوب باشون صحبت کنیم و اون ها رو قانع کنیم...باز هم میگم هر چقدر آروم تر و منطقی تر صحبت کنید نتیجه بیشتری میگیرید
    در این مورد هم یه مثال بزنید تا تا بهتر بفهمیم و بتونیم کمکتون کنیم




    یا علی
    ۱- پسر
    ۲- ۲۴
    ۳- مثلا خیلی تحقیر میکنند خودمو یا علایقمو و مثلا میگند مثل یک بچه ی دو ساله همش دوست دارم بازی کنم. (در صورتی که واقعا هم این طور نیست. من برای هر کاری اولویت بندی دارم اما بازی به عنوان یک هدف و دلیلی برای ایجاد حس زنده بودن در من رو واجب میدونم) (و میدونم که با وجود این توضیحات راجب بازی، باز هم غلط برداشت می کنید) یا این که مثلا تو مواقعی که فروپاشی روانی کردم نادیدم میگیرند یا همش تهدیدم میکنند. یا راحت وقتی که خوای و بیدارم و بی دفاع سرم عربده میکشند که مثلا برو به فلان کار برس. من و بیماری هام رو جدی نمیگیرند و مثلا از کلمه ی افسرده به عنوان حش استفاده می کنند. مثل کلمه ای مثل معتاد. (چند بار هم همین معتاد رو به جای کلمه ی افسرده به کار بردند) برای کوچکترین کارهایی که فکرشم نمیتونم بکنم سرم منت میذارند. مثل جراحی شدن دستم. :/ میگند از دست من سرشونو نمیتونند بلند کنند در حالی که من هیچ کار بدی نکردم.
    ۴- نمیدونم ولی یکی از مشاورام گفت من وسواس انتخاب و وسواس فکری دارم. فکریم که زیاد بود اما وسواس انتخوابم چند ماهیه وحشتناک شدید شده.
    ۵- بله دو بار. :/
    ۶- من از اول هیچی نمیدونستم از رشته ها. کامپیوترو انتخاب کردم چون حس کردم به کامپیوتر ها علاقه دارم. وسطاش حس کردم نه علاقه دارم و نه دیگه درس هارو میفهمم. به هزار سختی چند واحد پاس کردم تا تونستم معادل بگیرم. بعدش با سه سال تحقیق وارد رشته ی گرافیک یا ارتباط تصویری شدم. و حالا تو ترم یک میبینم که صد برابر کامپیوتر از این نفرت دارم. :/ اون موقع که گرافیکو انتخاب کردم روحمم خبر نداشت که تو این رشته چه خبره چون مشاورا و دانشجوهای محترم ظاهرا همشون روزه ی سکوت گرفته بودند و فقط میگفتند خوبه یا سخته. فکر میکردم فوقش نقاشیه با ابزار های مختلف دیگه. الآنم واقعا گیج شدم. نمیدونم چکار کنم. شدیدا می خوام فقط انصراف بدم.
    ۷- مثالش سخته. ولی مهمترینش همین پدر و مادرم هستند که علایق و بیماری ها و مشکلات و شخصیت من رو جدی نمیگیرند. البته خیلی چیزای دیگر هست که گفتنش سخته یا خارج از حوصلست.
    ۸- واقعیت همینطوره. باید آدما حداقل ها رو بفهمند. اگه همه درونگرا ها رو درک میکردند اینارم میفهمیدند. ضمن این که بر خلاف این اعتقادم بارها به طرق مختلف بهشون گفتم اما باز هم خودشونو میزنند به نشنیدن. :/ مثالشم این که چرا من مثل یک تیکه گوشت بی جون افتادم رو تختم و کاری نمی کنم. و اونا چی فکر می کنند؟ راحت ترین قضاوت. من تنبل هستم!
    ۹- الآن فقط این تو ذهنمه که چون من برای بار دوم اشتباه کردم و می خوام انصراف بدم بابام اول که تهدیدم کرد منو میبره تیمارستان، بعد زمزمه هایی از بیرون انداختن من از خونه به گوش رسید، بعد یک سوم از داراییم رو غصب کرد، بعد تهدیدم کرد که میبرتم پاسگاه، بعد ماهیانمو قطع کرد، حالا امروز یا دیروز هم بود که با واسطه بهم گفت که برای وسایل بازیم هم برنامه هایی داره و نمیذاره یه آب خوش از گلوی من پایین بره.
    ۱۰- جواب این سوال رو درست نمیتونم بدم چون الآن در برزخ وسواس شدید انتخاب هستم. اما منظور من از علایق بازی، کافی شاپ و شاید موسیقی هست.
    ۱۱- من دنبال ترحم نیستم. دنبال راه درست و درمانم. خسته شدم از اشتباه کردن و شکست خوردن و اشتباه انتخاب کردن. خودمم درمونده شدم. برا کسی روزه نمی خونم که کسی بخواد برام ترحم کنه. فقط اوضاعم مثل کسیه که داره تو آتیش میسوزه بعد یه نفر دیگه میاد روش بنزین میریزه.
    ۱۲- صد بار بهشون گفتم و همونطور که بهتون گفتم جدی نمیگیرند. به مشاور هم گفتم. مسخره و تحقیرم کرد.
    ۱۳- چرا اتفاقا دقیقا همین انتظار رو دارند. همش وقتی که تو فروپاشی روانی شدید دارم میمیرم میاند خیلی به خودشون زحمت میدند میگند خودت باید به خودت کمک کنی. :/
    ۱۴- دیگه نمیدونم به چه زبونی بهشون بگم.
    ۱۵- مثالش این که انتظار دارند من یک برونگرا باشم و بیام تو فامیل، بگم، بخندم، مهمونی شرکت کنم، جوک بگم و ...

  27. بالا | پست 22

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2021
    شماره عضویت
    46138
    نوشته ها
    82
    تشکـر
    10
    تشکر شده 35 بار در 27 پست
    میزان امتیاز
    4

    پاسخ : خودمم خسته شدم از حرفای تکراری دیگه!

    به نام خدا


    سلام مجدد
    خیلی ممنون که جواب دادی

    3:در مورد اینکه کار اون ها درست نیست شکی نیست...ولی حق رو هم نمیشه صد درصد به خودت بدی...چرا اینو میگم؟؟...بیا روراست باشیم...الان 24 سالته...یعنی دیگه بچه یا حداقل نوجون نیستی...خب توی این سن باید تاثیر پذیری تو از حرف های بد و منفی کم باشه(نمی خوام مثل روانشناسا کلیشه ای صحبت کنم منظورم اینه که بی خیال حرفای بد و تحقیر امیز)
    توی توی این سن باید یه سری ملاک های رفتاری برای خودت در نظر بگیری...اگه نگرفتی الان انجام بده...و مهم ترینش رو این بزار که حرفای خوب دیگران رو بگیری و در مورد حرفای بد یه گوشت در باشه یه گوشت دروازه (حالا خوب هم نیست اینطور بگم چون خانوم هست توی انجمن ولی همون اصطلاح پسرونه خودمون)
    راحت ترینش اینه که هر چی گفتن بگی باشه و کار خودت رو بکنی...بهت میگن بچه دو ساله بگو باشه بعد هم برو بازیت رو بکن...حالا اونا بگن که ادم واقعا بچه دو ساله نمیشه
    و واقعیت هم اینه خیلی اوقات پدر و مادرا نمیدونن چطور باید با بچه هاشون رفتار کنن برای همین از اون ها ناراحت میشیم...بنده خدا ها هم گیج میشن که چطور باید باهامون رفتار کنن یا حرف بزنن برای همین تقریبا سعی میکنن کنایه ای بگن که البته ما دوست نداریم....پس ختم کلام حرف ها ....(همون اصطلاح پسرونه خودمون)

    4: خب پس اگه وسواس داری و افسردگی هم داری باید اینو حلش کنی...حالا به روشی که خودت میدونی...یا مشاور یا طب سنتی...چرا میگم طب سنتی؟؟...چون من خودمم هم وسواس فکری داشتم و هم عملی (هنوز هم دارم ولی کم شده ) و افسردگی (سر همین انتخاب رشته و سر سربازی)...اتفاقی برای یه چیز دیگه رفتم طب سنتی و گفت به خاطر سودای زیاد فلان بیماری و فلان بیماری و افسردگی و وسواس رو ممکنه بگیری ...همش هم درست بود و با رفع سودا اون بیماری ها از جمله وسواس و افسردگی رفع میشه که منم دارم انجام میدم (البته خب الان ماه رمضونه)...بازم میگم میل خودته اگه می خوای برو مشاور اگه خواستی هم طب سنتی رو هم امتحان کن...حالا هر کدوم فرقی نداره ولی درمانشون کن

    6:چه جالب ...من دقیقا بر عکس تو ام...یعنی من میخواستم برم کامپیوتر و نشد...ولی حالا به صورت چیزی که مهمه اینه که بی خیالش بشی...نمیگم بهش فکر نکن (چون خودم تجربه دارم ، غیر ممکنه)...ولی حواستو ازش پرت کنی...راحت ترین راهش اینه که الان رشتتو عوض کنی (البته نمیدونم ترم چندی ، اگه بیشتر از نصفش گذشته اینو تموم کن بعد) ...یعنی برو توی اون رشته ای که میخوای درس بخون حالا هر چی که هست...حسرت کار های کرده خیلی زیاده ولی حسرت کار های نکرده زیاد تر...سعی کن رشتتو عوض کنی و یه رشته مطابق علایقت انتخاب کنی

    7: توی همون سه جوابشو بهت دادم..ولی یه توضیح اضافی بی رو در وایستی برو بهشون بگو بابا و مامان انتظارتون از من چیه...اونوقت ببین انتظار چه کار هایی رو ازت دارن تا جدیت بگیرن...نه اینکه بری با حالت اخم بگی "چیکار کنم جدیم بگیرین؟؟" نه اینطور نه...بگو مثلا انتظار داری من چه کاری انجام بدم...بعد اونایی رو که میتونی و برات سخت نیست رو انجام بده

    8: اره دیگه...خب بالاخره برونگرا ها توی دنیا بیشترن...بیشتر مردم میدونن که چطور با اونا رفتار کنن نه ما درونگرا ها...بازم میگم انتظارات ما درست نیست...ما انتظار داریم از رفتارمون بفهمن و اونا هم یه چیز دیگه ای رو از رفتار میگیرن که ما نمیخوایم...راهش همون حرف زدنه ، تو صدا تا رفتار هم از خودت نشون بدی که عصبانی هستی بازم اون ها نمیتونن تشخیص بدن که چرا ، تا اینکه براشون توضیح بدی...برای همینه که اون ها زود قضاوت میکنن و تو هم چیزی نمیگی...حالا در مورد بقیه مردم مهم نیست (حداقل من اینطور فکر میکنم) ولی درمورد پدر و مادر برو راحت باهاشون حرف بزن...تهش بحثتون هم بشه(که البته بستگی به موضوع داره) حداقل میدونن حرف حسابت چیه

    9: میگم حالا شرایط رو ببین چطوره...اگه بیشترش گذشته (یعنی مثلا از هشت ترم چهار ترم رو گذروندی) بزار تا اخرش بخون بعد برو رشته دیگه...بچه هم نیستی که کسی بخواد یا بتونه بندازتت بیمارستان (و مطمئن باش هیچ و ابدا هیچ پدر و مادری همچین کاری نمیکنه ، فقط حرفه) اینی که میگی یک سوم داراییم رو غصب کرد هم نمیفهمم..ودلیلی هم نداشته باشه پاسگاه نمیتونه ببرتت...وسایل بازی؟؟...کنسول منظورته دیگه؟؟...مثلا می خوا چیکار کنه ؟ بده به نون خشکی؟ ...در اینطور موقع یکمی با سیاست باش...وقتی فهمیدی چه انتظاراتی دارن ...یکمی از اون ها رو انجام بدی(اونایی رو که میتونی) عمرا همچین کاری کنن...البته کلا بعید میدونم...قبلا شده تهدید کنه و انجام بده؟؟یه چیزی تو مایه های همین؟؟
    من که میگم بیشتر این حرفا رو از روی دلسوزی میزنه...راحت بخوام بگم تو الان یکی از ارزشمندترین دارایی های پدرتی ...حالا یه ثانیه از دید پدرت به موضوع نگاه کن...یه پسر دارم که افسردگی گرفته...بازی میکنه...و رفتاراش هم عجیبه (همینکه میگم حرف بزن و رفتار نکن)...تنها کار خوبی که داره برای آیندش انجام میده اینه که درس میخونه که اون هم می خواد نخونه...خب این دید پدرته (البته با توجه به این حرف هات، وجهه های دیگه رو نمیدونم) ...خب وقتی اینطور فکر میکنه و میبینه 24 سالته و زورش بهت نمیرسه معلومه تهدید میکنه...چون به فکرته...نمی خواد پس فردا بی کار بشی مثل خیلی از جوونا...بنظرم دید بد به این موضوع نداشته باش...یکم خودتو بهشون ثابت کنی خیلی از مشکلات حله (اینی که میگن سعی نکن خودتو به هیچکس ثابت کنی حرف مفته ...خانواده با بقیه فرق داره)...بنظرم ساده ترینش اینه که بری سر کار...اینطوری اعتماد بنفست هم بیشتر میشه

    10: هجیبه که بازی علاقه داری و به گرافیک نه...چون راحت میتونی با رشتت وارد دنیای بازی سازی بشی...من خودم بازی ساز هم هستم ...این صنعت به شدت به گرافیک نیاز داره...اما خب بازم به خودت مربوطه بنظرم میتونی فعلا هم توی یک کافی شاپ کار کنی و تا هم پول جمع کنی و هم کارویاد بگیری...بعد میتونی کافی شاپ خودتو بزنی حالا یا شریکی یا وامی یا... البته منظورم از علایق یه رشته خاص بود که توش فعالیت کنی نه صرفا یه کار خاص...مثلا همین کافی شاپ توی زیر رشته مغازه داری بنظرم جا میگیره(رشته نیستا منظورم اینه که یه نوع علایق رو بگو نه صرفا یه چیز خاص)

    11: طبق اون یکی حرفاتون بنظر میاد دنبال ترحم هستین...چون میگید باید بفهمن من وسواس دارم...اصلا اینطور نیست...تا بهشون نگی از کجا بفهمن آخه؟؟...که بعد بدونن چی بگن و چی نگن

    12: جواب اینو توی 4 بهت دادم

    13:اتفاقا اون ها به فکر درمانش هستن...باور نمیکنی ولی کسی به جر خود ادم نمیتونه افسردگیش رو رفع کنه...افسردگی همچین بیماریه...یا حتی همون وسواس...کسی نمیتونه بهت بگه مثلا لازم نیست پنج بار دستاتو بشوری(مثلا میگم) ...اینا به خود آدم مربوطه اون روانشناس و طب سنتی هم که بهت گفتم کمک میکنن ولی تا خود نخوای نمیشه
    پس نگران نباش این حرفشون هم قوت قلبت باشه

    14: جواب اینم که همون راحت و عادی حرف زدنه (البته بازم خودت اخلاق پدر و مادرت بهتر دستته جوری صحبت کن که توجهشون جلب بشه)

    15: بالاخره کسی نیست که بخواد کسی رو مخصوصا بچشو در وضع غم ببینه...می خوان شادت کنن...و فکر میکنن با مهمونی و بگو و بخند درست میشه(واقعا هم میشه ، تا اونجا که میتونی و اعصابت میکشه سعی کن عضوی از مهمونی و بگو و بخند فامیل باشی)...ولی خب بازم چون زورشون بهت نمیرسه یا بهرت بگم...نمیدونن چطور باید باهات حرف بزنن از انتظار دارن...این یکی کم کم حل میشه انشالله


    این حرفا و پیشنهاد های من بود...خیلی هاشون رو خودم استفاده کردم و نتیجه داده
    البته من کارمو خدا درست کرد...یعنی وقتی رابطم با خدا خوب شد...کم کم مشکلات رو هم اینطور حل کردم
    آدم مذهبی افراطی هم نیستم...ولی بنظرم بهرتین درمان درست کردن رابطت با خداست


    موق باشی
    یا علی

  28. بالا | پست 23

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2020
    شماره عضویت
    42765
    نوشته ها
    303
    تشکـر
    89
    تشکر شده 74 بار در 57 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : خودمم خسته شدم از حرفای تکراری دیگه!

    نقل قول نوشته اصلی توسط AminCOD نمایش پست ها
    به نام خدا


    سلام مجدد
    خیلی ممنون که جواب دادی

    3:در مورد اینکه کار اون ها درست نیست شکی نیست...ولی حق رو هم نمیشه صد درصد به خودت بدی...چرا اینو میگم؟؟...بیا روراست باشیم...الان 24 سالته...یعنی دیگه بچه یا حداقل نوجون نیستی...خب توی این سن باید تاثیر پذیری تو از حرف های بد و منفی کم باشه(نمی خوام مثل روانشناسا کلیشه ای صحبت کنم منظورم اینه که بی خیال حرفای بد و تحقیر امیز)
    توی توی این سن باید یه سری ملاک های رفتاری برای خودت در نظر بگیری...اگه نگرفتی الان انجام بده...و مهم ترینش رو این بزار که حرفای خوب دیگران رو بگیری و در مورد حرفای بد یه گوشت در باشه یه گوشت دروازه (حالا خوب هم نیست اینطور بگم چون خانوم هست توی انجمن ولی همون اصطلاح پسرونه خودمون)
    راحت ترینش اینه که هر چی گفتن بگی باشه و کار خودت رو بکنی...بهت میگن بچه دو ساله بگو باشه بعد هم برو بازیت رو بکن...حالا اونا بگن که ادم واقعا بچه دو ساله نمیشه
    و واقعیت هم اینه خیلی اوقات پدر و مادرا نمیدونن چطور باید با بچه هاشون رفتار کنن برای همین از اون ها ناراحت میشیم...بنده خدا ها هم گیج میشن که چطور باید باهامون رفتار کنن یا حرف بزنن برای همین تقریبا سعی میکنن کنایه ای بگن که البته ما دوست نداریم....پس ختم کلام حرف ها ....(همون اصطلاح پسرونه خودمون)

    4: خب پس اگه وسواس داری و افسردگی هم داری باید اینو حلش کنی...حالا به روشی که خودت میدونی...یا مشاور یا طب سنتی...چرا میگم طب سنتی؟؟...چون من خودمم هم وسواس فکری داشتم و هم عملی (هنوز هم دارم ولی کم شده ) و افسردگی (سر همین انتخاب رشته و سر سربازی)...اتفاقی برای یه چیز دیگه رفتم طب سنتی و گفت به خاطر سودای زیاد فلان بیماری و فلان بیماری و افسردگی و وسواس رو ممکنه بگیری ...همش هم درست بود و با رفع سودا اون بیماری ها از جمله وسواس و افسردگی رفع میشه که منم دارم انجام میدم (البته خب الان ماه رمضونه)...بازم میگم میل خودته اگه می خوای برو مشاور اگه خواستی هم طب سنتی رو هم امتحان کن...حالا هر کدوم فرقی نداره ولی درمانشون کن

    6:چه جالب ...من دقیقا بر عکس تو ام...یعنی من میخواستم برم کامپیوتر و نشد...ولی حالا به صورت چیزی که مهمه اینه که بی خیالش بشی...نمیگم بهش فکر نکن (چون خودم تجربه دارم ، غیر ممکنه)...ولی حواستو ازش پرت کنی...راحت ترین راهش اینه که الان رشتتو عوض کنی (البته نمیدونم ترم چندی ، اگه بیشتر از نصفش گذشته اینو تموم کن بعد) ...یعنی برو توی اون رشته ای که میخوای درس بخون حالا هر چی که هست...حسرت کار های کرده خیلی زیاده ولی حسرت کار های نکرده زیاد تر...سعی کن رشتتو عوض کنی و یه رشته مطابق علایقت انتخاب کنی

    7: توی همون سه جوابشو بهت دادم..ولی یه توضیح اضافی بی رو در وایستی برو بهشون بگو بابا و مامان انتظارتون از من چیه...اونوقت ببین انتظار چه کار هایی رو ازت دارن تا جدیت بگیرن...نه اینکه بری با حالت اخم بگی "چیکار کنم جدیم بگیرین؟؟" نه اینطور نه...بگو مثلا انتظار داری من چه کاری انجام بدم...بعد اونایی رو که میتونی و برات سخت نیست رو انجام بده

    8: اره دیگه...خب بالاخره برونگرا ها توی دنیا بیشترن...بیشتر مردم میدونن که چطور با اونا رفتار کنن نه ما درونگرا ها...بازم میگم انتظارات ما درست نیست...ما انتظار داریم از رفتارمون بفهمن و اونا هم یه چیز دیگه ای رو از رفتار میگیرن که ما نمیخوایم...راهش همون حرف زدنه ، تو صدا تا رفتار هم از خودت نشون بدی که عصبانی هستی بازم اون ها نمیتونن تشخیص بدن که چرا ، تا اینکه براشون توضیح بدی...برای همینه که اون ها زود قضاوت میکنن و تو هم چیزی نمیگی...حالا در مورد بقیه مردم مهم نیست (حداقل من اینطور فکر میکنم) ولی درمورد پدر و مادر برو راحت باهاشون حرف بزن...تهش بحثتون هم بشه(که البته بستگی به موضوع داره) حداقل میدونن حرف حسابت چیه

    9: میگم حالا شرایط رو ببین چطوره...اگه بیشترش گذشته (یعنی مثلا از هشت ترم چهار ترم رو گذروندی) بزار تا اخرش بخون بعد برو رشته دیگه...بچه هم نیستی که کسی بخواد یا بتونه بندازتت بیمارستان (و مطمئن باش هیچ و ابدا هیچ پدر و مادری همچین کاری نمیکنه ، فقط حرفه) اینی که میگی یک سوم داراییم رو غصب کرد هم نمیفهمم..ودلیلی هم نداشته باشه پاسگاه نمیتونه ببرتت...وسایل بازی؟؟...کنسول منظورته دیگه؟؟...مثلا می خوا چیکار کنه ؟ بده به نون خشکی؟ ...در اینطور موقع یکمی با سیاست باش...وقتی فهمیدی چه انتظاراتی دارن ...یکمی از اون ها رو انجام بدی(اونایی رو که میتونی) عمرا همچین کاری کنن...البته کلا بعید میدونم...قبلا شده تهدید کنه و انجام بده؟؟یه چیزی تو مایه های همین؟؟
    من که میگم بیشتر این حرفا رو از روی دلسوزی میزنه...راحت بخوام بگم تو الان یکی از ارزشمندترین دارایی های پدرتی ...حالا یه ثانیه از دید پدرت به موضوع نگاه کن...یه پسر دارم که افسردگی گرفته...بازی میکنه...و رفتاراش هم عجیبه (همینکه میگم حرف بزن و رفتار نکن)...تنها کار خوبی که داره برای آیندش انجام میده اینه که درس میخونه که اون هم می خواد نخونه...خب این دید پدرته (البته با توجه به این حرف هات، وجهه های دیگه رو نمیدونم) ...خب وقتی اینطور فکر میکنه و میبینه 24 سالته و زورش بهت نمیرسه معلومه تهدید میکنه...چون به فکرته...نمی خواد پس فردا بی کار بشی مثل خیلی از جوونا...بنظرم دید بد به این موضوع نداشته باش...یکم خودتو بهشون ثابت کنی خیلی از مشکلات حله (اینی که میگن سعی نکن خودتو به هیچکس ثابت کنی حرف مفته ...خانواده با بقیه فرق داره)...بنظرم ساده ترینش اینه که بری سر کار...اینطوری اعتماد بنفست هم بیشتر میشه

    10: هجیبه که بازی علاقه داری و به گرافیک نه...چون راحت میتونی با رشتت وارد دنیای بازی سازی بشی...من خودم بازی ساز هم هستم ...این صنعت به شدت به گرافیک نیاز داره...اما خب بازم به خودت مربوطه بنظرم میتونی فعلا هم توی یک کافی شاپ کار کنی و تا هم پول جمع کنی و هم کارویاد بگیری...بعد میتونی کافی شاپ خودتو بزنی حالا یا شریکی یا وامی یا... البته منظورم از علایق یه رشته خاص بود که توش فعالیت کنی نه صرفا یه کار خاص...مثلا همین کافی شاپ توی زیر رشته مغازه داری بنظرم جا میگیره(رشته نیستا منظورم اینه که یه نوع علایق رو بگو نه صرفا یه چیز خاص)

    11: طبق اون یکی حرفاتون بنظر میاد دنبال ترحم هستین...چون میگید باید بفهمن من وسواس دارم...اصلا اینطور نیست...تا بهشون نگی از کجا بفهمن آخه؟؟...که بعد بدونن چی بگن و چی نگن

    12: جواب اینو توی 4 بهت دادم

    13:اتفاقا اون ها به فکر درمانش هستن...باور نمیکنی ولی کسی به جر خود ادم نمیتونه افسردگیش رو رفع کنه...افسردگی همچین بیماریه...یا حتی همون وسواس...کسی نمیتونه بهت بگه مثلا لازم نیست پنج بار دستاتو بشوری(مثلا میگم) ...اینا به خود آدم مربوطه اون روانشناس و طب سنتی هم که بهت گفتم کمک میکنن ولی تا خود نخوای نمیشه
    پس نگران نباش این حرفشون هم قوت قلبت باشه

    14: جواب اینم که همون راحت و عادی حرف زدنه (البته بازم خودت اخلاق پدر و مادرت بهتر دستته جوری صحبت کن که توجهشون جلب بشه)

    15: بالاخره کسی نیست که بخواد کسی رو مخصوصا بچشو در وضع غم ببینه...می خوان شادت کنن...و فکر میکنن با مهمونی و بگو و بخند درست میشه(واقعا هم میشه ، تا اونجا که میتونی و اعصابت میکشه سعی کن عضوی از مهمونی و بگو و بخند فامیل باشی)...ولی خب بازم چون زورشون بهت نمیرسه یا بهرت بگم...نمیدونن چطور باید باهات حرف بزنن از انتظار دارن...این یکی کم کم حل میشه انشالله


    این حرفا و پیشنهاد های من بود...خیلی هاشون رو خودم استفاده کردم و نتیجه داده
    البته من کارمو خدا درست کرد...یعنی وقتی رابطم با خدا خوب شد...کم کم مشکلات رو هم اینطور حل کردم
    آدم مذهبی افراطی هم نیستم...ولی بنظرم بهرتین درمان درست کردن رابطت با خداست


    موق باشی
    یا علی
    ۳- درسته. دایورت رو دوستم هم گفته اما اگه فقط در حد تحقیر باشه میشه انجامش داد. اما تهدیدای جدیو واقعا نمیشه به جایی نگرفت. ظاهرا شما اشتباه متوجه شدید که میفرمایید در حد یک ۲۴ ساله رفتار نمی کنم. این حرفا همش باد هوا نیست. تهدید جدیه. بعدشم خودم وسواس انتخاب شدید دارم اینا هم بنزین میریزند رو آتیش وسواسم. هر چند دایورت رو حتی رو تحقیرای به شدت زیاد هم واقعیتش فقط گفتنش آسونه. واقعا نمیدونم چکار کنم که به جاییم نباشه تحقیراشون.
    ۴- مشاور که جواب نداد. طب سنتی رو روش فکر میکنم.
    ۶- ظاهرا متوجه عرض من نشدید. من الآن نه میتونم رشتم رو عوض کنم و نه انگیزه ای برای این کار دارم. چون بار دومه دارم اشتباه میکنم و پدر و مادرم هم حق دارند نذارند یا پولشو ندند چون حسابی پولشونو حروم کردند تا حالا. ضمن این که واقعا نمیدونم به چی علاقه دارم. فقط یه کار تو کافی شاپ تو ذهنم هست که شاید علاقه داشته باشم که اونم رشته نداره و فکر هم میکنم که اصلا نیازی به تحصیلات اکادمیک نداره.
    ۷- پرسیدم گفتند که باید قاطع و مصمم باشی. که خب من هم الآن شدید وسواس انتخاب دارم و نمیشه. (باز عده ای روشنفکر در اینجا میگند اینا بهونست و اینا. هر جور دلتون می خواد فکر کنید برام مهم نیست.) آهان اینم گفتند که اجتماعی (یا همون برونگرا) باشم و بگم و بخندم و برم مهمونی و ... که من حاضرم صد بار بمیرم ولی چنین اشتباهی نکنم.
    ۸- باز انگار متوجه عرض من نشدید. میگم صد بار به لحنای مختلف بهشون گفتم اما کسی که نخواد بشنوه نمیشنوه. :/ با این که حق کن درونگرا نیست که گیر آدمایی بیفتم که مجبورم همه چیزو بهشون چند بار توضیح بدم آخرشم نفهمند. :/
    ۹- نه هنوز ترم اولم نگذشته. ولی به شدت ازش متنفرم. :/
    چرا. به راحتی میتونند این کارو انجام بدند. اینو روانپزشکم بهم گفت. اونا انقدر رو اعصاب من راه میرند تا من عصبانی بشم و مجبور شم کارایی بکنم که اصلا دوست ندارم برای دفاع از خودم مثل داد زدن و یا وقتی خیلی اوضاعم داغونه و می خوام خودمو بکشم به راحتی به زور میتونند منو بفرستند تیمارستان.
    یک مقدار پول داشتم و یک مقدار زیادی به خاطر خریدایی که قبلا انجام داده بودم که البته من نباید پولشونو میدادم (دقیق یادم نیست چی بود ولی مثلا خریدای خونه یکی از این موارده یا مثلا ویزیت دکتر یا پولی که بهشون قرض میدم. آهان یادم اومد. ۵۰۰ هزار تومن دستی بهشون قرض دادم و بابام غصبش کرد) بابام به دلیل این که قبلا ۶۰۰ هزار تومن پول برای دوره ی ایلاستریتور که یکی از نرم افزارای گرافیک دیزاینه داده بود و من گفتم حالا که از این گرافیک متنفرم اون رو هم نمیرم و میرم انصرافشو میگیرم غصبش کرد. البته ماهیانم رو هم قطع کرد.
    چرا. به راحتی میتونه وقتی که زیر بار فشارهاشون عصبانی میشم و مثلا داد میزنم منو ببره پاسگاه.
    بله همون کنسول منظورمه منتها دقیقا جمله ای رو گفتم که اونا گفتند.
    ۳۰۰۰- پیام ۱۱ رو همین الآن چشمم بهش خورد. همین جا قطع می کنم پاسخمو و دیگه با آدم از خود راضی و خود خفن پنداری مثل شما که میگید من دنبال ترحم هستم کاری ندارم و در لیست سیاه قرار گرفتید. ضمن این که پیامتون رو هم به دلیل توهین ریپورت میکنم.

  29. بالا | پست 24

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2020
    شماره عضویت
    42765
    نوشته ها
    303
    تشکـر
    89
    تشکر شده 74 بار در 57 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : خودمم خسته شدم از حرفای تکراری دیگه!

    نقل قول نوشته اصلی توسط AminCOD نمایش پست ها
    به نام خدا


    سلام مجدد
    خیلی ممنون که جواب دادی

    3:در مورد اینکه کار اون ها درست نیست شکی نیست...ولی حق رو هم نمیشه صد درصد به خودت بدی...چرا اینو میگم؟؟...بیا روراست باشیم...الان 24 سالته...یعنی دیگه بچه یا حداقل نوجون نیستی...خب توی این سن باید تاثیر پذیری تو از حرف های بد و منفی کم باشه(نمی خوام مثل روانشناسا کلیشه ای صحبت کنم منظورم اینه که بی خیال حرفای بد و تحقیر امیز)
    توی توی این سن باید یه سری ملاک های رفتاری برای خودت در نظر بگیری...اگه نگرفتی الان انجام بده...و مهم ترینش رو این بزار که حرفای خوب دیگران رو بگیری و در مورد حرفای بد یه گوشت در باشه یه گوشت دروازه (حالا خوب هم نیست اینطور بگم چون خانوم هست توی انجمن ولی همون اصطلاح پسرونه خودمون)
    راحت ترینش اینه که هر چی گفتن بگی باشه و کار خودت رو بکنی...بهت میگن بچه دو ساله بگو باشه بعد هم برو بازیت رو بکن...حالا اونا بگن که ادم واقعا بچه دو ساله نمیشه
    و واقعیت هم اینه خیلی اوقات پدر و مادرا نمیدونن چطور باید با بچه هاشون رفتار کنن برای همین از اون ها ناراحت میشیم...بنده خدا ها هم گیج میشن که چطور باید باهامون رفتار کنن یا حرف بزنن برای همین تقریبا سعی میکنن کنایه ای بگن که البته ما دوست نداریم....پس ختم کلام حرف ها ....(همون اصطلاح پسرونه خودمون)

    4: خب پس اگه وسواس داری و افسردگی هم داری باید اینو حلش کنی...حالا به روشی که خودت میدونی...یا مشاور یا طب سنتی...چرا میگم طب سنتی؟؟...چون من خودمم هم وسواس فکری داشتم و هم عملی (هنوز هم دارم ولی کم شده ) و افسردگی (سر همین انتخاب رشته و سر سربازی)...اتفاقی برای یه چیز دیگه رفتم طب سنتی و گفت به خاطر سودای زیاد فلان بیماری و فلان بیماری و افسردگی و وسواس رو ممکنه بگیری ...همش هم درست بود و با رفع سودا اون بیماری ها از جمله وسواس و افسردگی رفع میشه که منم دارم انجام میدم (البته خب الان ماه رمضونه)...بازم میگم میل خودته اگه می خوای برو مشاور اگه خواستی هم طب سنتی رو هم امتحان کن...حالا هر کدوم فرقی نداره ولی درمانشون کن

    6:چه جالب ...من دقیقا بر عکس تو ام...یعنی من میخواستم برم کامپیوتر و نشد...ولی حالا به صورت چیزی که مهمه اینه که بی خیالش بشی...نمیگم بهش فکر نکن (چون خودم تجربه دارم ، غیر ممکنه)...ولی حواستو ازش پرت کنی...راحت ترین راهش اینه که الان رشتتو عوض کنی (البته نمیدونم ترم چندی ، اگه بیشتر از نصفش گذشته اینو تموم کن بعد) ...یعنی برو توی اون رشته ای که میخوای درس بخون حالا هر چی که هست...حسرت کار های کرده خیلی زیاده ولی حسرت کار های نکرده زیاد تر...سعی کن رشتتو عوض کنی و یه رشته مطابق علایقت انتخاب کنی

    7: توی همون سه جوابشو بهت دادم..ولی یه توضیح اضافی بی رو در وایستی برو بهشون بگو بابا و مامان انتظارتون از من چیه...اونوقت ببین انتظار چه کار هایی رو ازت دارن تا جدیت بگیرن...نه اینکه بری با حالت اخم بگی "چیکار کنم جدیم بگیرین؟؟" نه اینطور نه...بگو مثلا انتظار داری من چه کاری انجام بدم...بعد اونایی رو که میتونی و برات سخت نیست رو انجام بده

    8: اره دیگه...خب بالاخره برونگرا ها توی دنیا بیشترن...بیشتر مردم میدونن که چطور با اونا رفتار کنن نه ما درونگرا ها...بازم میگم انتظارات ما درست نیست...ما انتظار داریم از رفتارمون بفهمن و اونا هم یه چیز دیگه ای رو از رفتار میگیرن که ما نمیخوایم...راهش همون حرف زدنه ، تو صدا تا رفتار هم از خودت نشون بدی که عصبانی هستی بازم اون ها نمیتونن تشخیص بدن که چرا ، تا اینکه براشون توضیح بدی...برای همینه که اون ها زود قضاوت میکنن و تو هم چیزی نمیگی...حالا در مورد بقیه مردم مهم نیست (حداقل من اینطور فکر میکنم) ولی درمورد پدر و مادر برو راحت باهاشون حرف بزن...تهش بحثتون هم بشه(که البته بستگی به موضوع داره) حداقل میدونن حرف حسابت چیه

    9: میگم حالا شرایط رو ببین چطوره...اگه بیشترش گذشته (یعنی مثلا از هشت ترم چهار ترم رو گذروندی) بزار تا اخرش بخون بعد برو رشته دیگه...بچه هم نیستی که کسی بخواد یا بتونه بندازتت بیمارستان (و مطمئن باش هیچ و ابدا هیچ پدر و مادری همچین کاری نمیکنه ، فقط حرفه) اینی که میگی یک سوم داراییم رو غصب کرد هم نمیفهمم..ودلیلی هم نداشته باشه پاسگاه نمیتونه ببرتت...وسایل بازی؟؟...کنسول منظورته دیگه؟؟...مثلا می خوا چیکار کنه ؟ بده به نون خشکی؟ ...در اینطور موقع یکمی با سیاست باش...وقتی فهمیدی چه انتظاراتی دارن ...یکمی از اون ها رو انجام بدی(اونایی رو که میتونی) عمرا همچین کاری کنن...البته کلا بعید میدونم...قبلا شده تهدید کنه و انجام بده؟؟یه چیزی تو مایه های همین؟؟
    من که میگم بیشتر این حرفا رو از روی دلسوزی میزنه...راحت بخوام بگم تو الان یکی از ارزشمندترین دارایی های پدرتی ...حالا یه ثانیه از دید پدرت به موضوع نگاه کن...یه پسر دارم که افسردگی گرفته...بازی میکنه...و رفتاراش هم عجیبه (همینکه میگم حرف بزن و رفتار نکن)...تنها کار خوبی که داره برای آیندش انجام میده اینه که درس میخونه که اون هم می خواد نخونه...خب این دید پدرته (البته با توجه به این حرف هات، وجهه های دیگه رو نمیدونم) ...خب وقتی اینطور فکر میکنه و میبینه 24 سالته و زورش بهت نمیرسه معلومه تهدید میکنه...چون به فکرته...نمی خواد پس فردا بی کار بشی مثل خیلی از جوونا...بنظرم دید بد به این موضوع نداشته باش...یکم خودتو بهشون ثابت کنی خیلی از مشکلات حله (اینی که میگن سعی نکن خودتو به هیچکس ثابت کنی حرف مفته ...خانواده با بقیه فرق داره)...بنظرم ساده ترینش اینه که بری سر کار...اینطوری اعتماد بنفست هم بیشتر میشه

    10: هجیبه که بازی علاقه داری و به گرافیک نه...چون راحت میتونی با رشتت وارد دنیای بازی سازی بشی...من خودم بازی ساز هم هستم ...این صنعت به شدت به گرافیک نیاز داره...اما خب بازم به خودت مربوطه بنظرم میتونی فعلا هم توی یک کافی شاپ کار کنی و تا هم پول جمع کنی و هم کارویاد بگیری...بعد میتونی کافی شاپ خودتو بزنی حالا یا شریکی یا وامی یا... البته منظورم از علایق یه رشته خاص بود که توش فعالیت کنی نه صرفا یه کار خاص...مثلا همین کافی شاپ توی زیر رشته مغازه داری بنظرم جا میگیره(رشته نیستا منظورم اینه که یه نوع علایق رو بگو نه صرفا یه چیز خاص)

    11: طبق اون یکی حرفاتون بنظر میاد دنبال ترحم هستین...چون میگید باید بفهمن من وسواس دارم...اصلا اینطور نیست...تا بهشون نگی از کجا بفهمن آخه؟؟...که بعد بدونن چی بگن و چی نگن

    12: جواب اینو توی 4 بهت دادم

    13:اتفاقا اون ها به فکر درمانش هستن...باور نمیکنی ولی کسی به جر خود ادم نمیتونه افسردگیش رو رفع کنه...افسردگی همچین بیماریه...یا حتی همون وسواس...کسی نمیتونه بهت بگه مثلا لازم نیست پنج بار دستاتو بشوری(مثلا میگم) ...اینا به خود آدم مربوطه اون روانشناس و طب سنتی هم که بهت گفتم کمک میکنن ولی تا خود نخوای نمیشه
    پس نگران نباش این حرفشون هم قوت قلبت باشه

    14: جواب اینم که همون راحت و عادی حرف زدنه (البته بازم خودت اخلاق پدر و مادرت بهتر دستته جوری صحبت کن که توجهشون جلب بشه)

    15: بالاخره کسی نیست که بخواد کسی رو مخصوصا بچشو در وضع غم ببینه...می خوان شادت کنن...و فکر میکنن با مهمونی و بگو و بخند درست میشه(واقعا هم میشه ، تا اونجا که میتونی و اعصابت میکشه سعی کن عضوی از مهمونی و بگو و بخند فامیل باشی)...ولی خب بازم چون زورشون بهت نمیرسه یا بهرت بگم...نمیدونن چطور باید باهات حرف بزنن از انتظار دارن...این یکی کم کم حل میشه انشالله


    این حرفا و پیشنهاد های من بود...خیلی هاشون رو خودم استفاده کردم و نتیجه داده
    البته من کارمو خدا درست کرد...یعنی وقتی رابطم با خدا خوب شد...کم کم مشکلات رو هم اینطور حل کردم
    آدم مذهبی افراطی هم نیستم...ولی بنظرم بهرتین درمان درست کردن رابطت با خداست


    موق باشی
    یا علی
    ضمن این که همونطور که گفتم معلوم شد پر ادعا و آزاررسان هم هستید.

  30. بالا | پست 25

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2021
    شماره عضویت
    46586
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خودمم خسته شدم از حرفای تکراری دیگه!

    نقل قول نوشته اصلی توسط RRR00 نمایش پست ها
    ۳- درسته. دایورت رو دوستم هم گفته اما اگه فقط در حد تحقیر باشه میشه انجامش داد. اما تهدیدای جدیو واقعا نمیشه به جایی نگرفت. ظاهرا شما اشتباه متوجه شدید که میفرمایید در حد یک ۲۴ ساله رفتار نمی کنم. این حرفا همش باد هوا نیست. تهدید جدیه. بعدشم خودم وسواس انتخاب شدید دارم اینا هم بنزین میریزند رو آتیش وسواسم. هر چند دایورت رو حتی رو تحقیرای به شدت زیاد هم واقعیتش فقط گفتنش آسونه. واقعا نمیدونم چکار کنم که به جاییم نباشه تحقیراشون.
    ۴- مشاور که جواب نداد. طب سنتی رو روش فکر میکنم.
    ۶- ظاهرا متوجه عرض من نشدید. من الآن نه میتونم رشتم رو عوض کنم و نه انگیزه ای برای این کار دارم. چون بار دومه دارم اشتباه میکنم و پدر و مادرم هم حق دارند نذارند یا پولشو ندند چون حسابی پولشونو حروم کردند تا حالا. ضمن این که واقعا نمیدونم به چی علاقه دارم. فقط یه کار تو کافی شاپ تو ذهنم هست که شاید علاقه داشته باشم که اونم رشته نداره و فکر هم میکنم که اصلا نیازی به تحصیلات اکادمیک نداره.
    ۷- پرسیدم گفتند که باید قاطع و مصمم باشی. که خب من هم الآن شدید وسواس انتخاب دارم و نمیشه. (باز عده ای روشنفکر در اینجا میگند اینا بهونست و اینا. هر جور دلتون می خواد فکر کنید برام مهم نیست.) آهان اینم گفتند که اجتماعی (یا همون برونگرا) باشم و بگم و بخندم و برم مهمونی و ... که من حاضرم صد بار بمیرم ولی چنین اشتباهی نکنم.
    ۸- باز انگار متوجه عرض من نشدید. میگم صد بار به لحنای مختلف بهشون گفتم اما کسی که نخواد بشنوه نمیشنوه. :/ با این که حق کن درونگرا نیست که گیر آدمایی بیفتم که مجبورم همه چیزو بهشون چند بار توضیح بدم آخرشم نفهمند. :/
    ۹- نه هنوز ترم اولم نگذشته. ولی به شدت ازش متنفرم. :/
    چرا. به راحتی میتونند این کارو انجام بدند. اینو روانپزشکم بهم گفت. اونا انقدر رو اعصاب من راه میرند تا من عصبانی بشم و مجبور شم کارایی بکنم که اصلا دوست ندارم برای دفاع از خودم مثل داد زدن و یا وقتی خیلی اوضاعم داغونه و می خوام خودمو بکشم به راحتی به زور میتونند منو بفرستند تیمارستان.
    یک مقدار پول داشتم و یک مقدار زیادی به خاطر خریدایی که قبلا انجام داده بودم که البته من نباید پولشونو میدادم (دقیق یادم نیست چی بود ولی مثلا خریدای خونه یکی از این موارده یا مثلا ویزیت دکتر یا پولی که بهشون قرض میدم. آهان یادم اومد. ۵۰۰ هزار تومن دستی بهشون قرض دادم و بابام غصبش کرد) بابام به دلیل این که قبلا ۶۰۰ هزار تومن پول برای دوره ی ایلاستریتور که یکی از نرم افزارای گرافیک دیزاینه داده بود و من گفتم حالا که از این گرافیک متنفرم اون رو هم نمیرم و میرم انصرافشو میگیرم غصبش کرد. البته ماهیانم رو هم قطع کرد.
    چرا. به راحتی میتونه وقتی که زیر بار فشارهاشون عصبانی میشم و مثلا داد میزنم منو ببره پاسگاه.
    بله همون کنسول منظورمه منتها دقیقا جمله ای رو گفتم که اونا گفتند.
    ۳۰۰۰- پیام ۱۱ رو همین الآن چشمم بهش خورد. همین جا قطع می کنم پاسخمو و دیگه با آدم از خود راضی و خود خفن پنداری مثل شما که میگید من دنبال ترحم هستم کاری ندارم و در لیست سیاه قرار گرفتید. ضمن این که پیامتون رو هم به دلیل توهین ریپورت میکنم.
    الان دنبال حل مشکل هستی ؟
    به نظرم دنبال حل مشکل توی خودت نباش !
    چطور وقتی مشکل از تو نیست میخوای حل بشه
    مشکل از پدر و مادرته ، اونا باید درمان بشن
    تو کاملا سالمی ، فقط تو دنیای حقیر و بسته شده این روزها که کسی درونگرا هارو که هزاربار بیشتر از برونگرا های پرحرف قدرت آنالیز و تفکیک دارن رو درک نمیکنه گیر افتادی

  31. بالا | پست 26

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2020
    شماره عضویت
    42765
    نوشته ها
    303
    تشکـر
    89
    تشکر شده 74 بار در 57 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : خودمم خسته شدم از حرفای تکراری دیگه!

    نقل قول نوشته اصلی توسط .سجاد نمایش پست ها
    الان دنبال حل مشکل هستی ؟
    به نظرم دنبال حل مشکل توی خودت نباش !
    چطور وقتی مشکل از تو نیست میخوای حل بشه
    مشکل از پدر و مادرته ، اونا باید درمان بشن
    تو کاملا سالمی ، فقط تو دنیای حقیر و بسته شده این روزها که کسی درونگرا هارو که هزاربار بیشتر از برونگرا های پرحرف قدرت آنالیز و تفکیک دارن رو درک نمیکنه گیر افتادی
    از بس درست به نظر میرسه حس میکنم همش طعنست.
    به هر حال من نمیتونم اونا رو تغییر بدم. اونا روانشناس و روانپزشک میرند اما وقتی شعور نباشه اینا هیچ کدوم فایده نداره.

  32. بالا | پست 27

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2021
    شماره عضویت
    46138
    نوشته ها
    82
    تشکـر
    10
    تشکر شده 35 بار در 27 پست
    میزان امتیاز
    4

    پاسخ : خودمم خسته شدم از حرفای تکراری دیگه!

    نقل قول نوشته اصلی توسط RRR00 نمایش پست ها
    ۳- درسته. دایورت رو دوستم هم گفته اما اگه فقط در حد تحقیر باشه میشه انجامش داد. اما تهدیدای جدیو واقعا نمیشه به جایی نگرفت. ظاهرا شما اشتباه متوجه شدید که میفرمایید در حد یک ۲۴ ساله رفتار نمی کنم. این حرفا همش باد هوا نیست. تهدید جدیه. بعدشم خودم وسواس انتخاب شدید دارم اینا هم بنزین میریزند رو آتیش وسواسم. هر چند دایورت رو حتی رو تحقیرای به شدت زیاد هم واقعیتش فقط گفتنش آسونه. واقعا نمیدونم چکار کنم که به جاییم نباشه تحقیراشون.
    ۴- مشاور که جواب نداد. طب سنتی رو روش فکر میکنم.
    ۶- ظاهرا متوجه عرض من نشدید. من الآن نه میتونم رشتم رو عوض کنم و نه انگیزه ای برای این کار دارم. چون بار دومه دارم اشتباه میکنم و پدر و مادرم هم حق دارند نذارند یا پولشو ندند چون حسابی پولشونو حروم کردند تا حالا. ضمن این که واقعا نمیدونم به چی علاقه دارم. فقط یه کار تو کافی شاپ تو ذهنم هست که شاید علاقه داشته باشم که اونم رشته نداره و فکر هم میکنم که اصلا نیازی به تحصیلات اکادمیک نداره.
    ۷- پرسیدم گفتند که باید قاطع و مصمم باشی. که خب من هم الآن شدید وسواس انتخاب دارم و نمیشه. (باز عده ای روشنفکر در اینجا میگند اینا بهونست و اینا. هر جور دلتون می خواد فکر کنید برام مهم نیست.) آهان اینم گفتند که اجتماعی (یا همون برونگرا) باشم و بگم و بخندم و برم مهمونی و ... که من حاضرم صد بار بمیرم ولی چنین اشتباهی نکنم.
    ۸- باز انگار متوجه عرض من نشدید. میگم صد بار به لحنای مختلف بهشون گفتم اما کسی که نخواد بشنوه نمیشنوه. :/ با این که حق کن درونگرا نیست که گیر آدمایی بیفتم که مجبورم همه چیزو بهشون چند بار توضیح بدم آخرشم نفهمند. :/
    ۹- نه هنوز ترم اولم نگذشته. ولی به شدت ازش متنفرم. :/
    چرا. به راحتی میتونند این کارو انجام بدند. اینو روانپزشکم بهم گفت. اونا انقدر رو اعصاب من راه میرند تا من عصبانی بشم و مجبور شم کارایی بکنم که اصلا دوست ندارم برای دفاع از خودم مثل داد زدن و یا وقتی خیلی اوضاعم داغونه و می خوام خودمو بکشم به راحتی به زور میتونند منو بفرستند تیمارستان.
    یک مقدار پول داشتم و یک مقدار زیادی به خاطر خریدایی که قبلا انجام داده بودم که البته من نباید پولشونو میدادم (دقیق یادم نیست چی بود ولی مثلا خریدای خونه یکی از این موارده یا مثلا ویزیت دکتر یا پولی که بهشون قرض میدم. آهان یادم اومد. ۵۰۰ هزار تومن دستی بهشون قرض دادم و بابام غصبش کرد) بابام به دلیل این که قبلا ۶۰۰ هزار تومن پول برای دوره ی ایلاستریتور که یکی از نرم افزارای گرافیک دیزاینه داده بود و من گفتم حالا که از این گرافیک متنفرم اون رو هم نمیرم و میرم انصرافشو میگیرم غصبش کرد. البته ماهیانم رو هم قطع کرد.
    چرا. به راحتی میتونه وقتی که زیر بار فشارهاشون عصبانی میشم و مثلا داد میزنم منو ببره پاسگاه.
    بله همون کنسول منظورمه منتها دقیقا جمله ای رو گفتم که اونا گفتند.
    ۳۰۰۰- پیام ۱۱ رو همین الآن چشمم بهش خورد. همین جا قطع می کنم پاسخمو و دیگه با آدم از خود راضی و خود خفن پنداری مثل شما که میگید من دنبال ترحم هستم کاری ندارم و در لیست سیاه قرار گرفتید. ضمن این که پیامتون رو هم به دلیل توهین ریپورت میکنم.



    ع
    خوب داشتی میگفتی که
    چرا قطع کردی؟؟
    من میگم طبق حرف قبلی که زدی "باید بدونن وسواس دارم" بنظر من دنبال ترحمی
    اینو گفتم که بدونی برداشت من از حرف قبلیت این بوده که اون حرفو رو بهت دادم
    و من واقعا نمیدونم کجای حرفام از خود راضی بودم یا خود خفن پندار...یا اصلا کجا توهین کردم؟؟...به هر حال نظرت محترم
    به هر حال من راهکار هایی که بنظرم درست میومد رو بهت دادم
    ولی خب با توضیحات تا 9 که نوشتی باید بیشتر روی هر کدوم بحث کنیم (صرفا من و شما نه ، خودت با مشاور یا روانشناس یا هر کس دیگه)
    که خب البته الان عصبی شدی و نمیشه این بحثو ادامه داد مگه خودت بخوای
    بنظرم همین حرفایی که اینجا زدی رو به یه مشاور یا یه روانشناس هم بزن نظر اون رو هم بشنو...بالاخره بعض هیچیه
    ته تهش دوباه همین جایی دیگه...ولی یهو هم دیدی راهکار ها و حرفای اون بدردت خورد
    حرف سجاد هم تا حدودی قبول دارم ...درست میگه که کسی زیاد ما درونگرا ها رو درک نمیکنه


    موفق باشی
    یا علی

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. آیا خواستن توانستن است ؟؟
    توسط ali502902700 در انجمن بحث آزاد
    پاسخ: 16
    آخرين نوشته: 10-03-2022, 03:02 AM
  2. پاسخ: 6
    آخرين نوشته: 03-08-2022, 05:57 PM
  3. پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 09-04-2019, 05:20 PM
  4. خواستگار سوءاستفاده‌گر و خسيس!
    توسط ninamoon در انجمن خواستگاری
    پاسخ: 11
    آخرين نوشته: 05-14-2017, 11:40 AM
  5. عشق شما از چه نوعي است؟ دلبستگی یا وابستگی؟
    توسط pari123 در انجمن روانشناسی فردی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 11-30-2015, 01:12 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد